وقتی گفت هیچ کاری نتونستم نکنم فقط به این فک کردم که چرا الان به من رسیده آسمون خشکیده!؟ کم عز و التماس خدا کردم!؟ بنده بدی بودم ینی براش ؟! منم پا به پاش سیگار میکشیدم هرزه گی میکردم الان حال دلم خوب میشد؟!خب چجوریه این همه دوس داشتنو میبینم اما هیچ سعی ای نمی بینم!؟
بعد کلی اشک و زاری کردن اومدم پاشم چشمم افتاد به آینه و محکم با گوشه دستم کوبیدم توش... یه لحظه بیشتر از خودم دلم سوخت که وای آینه م شکست...آخه من اینو خیلی دوسش دارم... آخه من چجوری یادم بره با چه عشقی اینو برام درست کردی؟ چجوری یادم بره وقتی آوردمش خونه جلو همه واستادم گفتم دوستم برا-خودم-درست کرده؟ بعد که دیدم آینه سالمه خوشحال شدم...
برچسب : نویسنده : emiss-teacher5 بازدید : 175