وقتی دلگیری و تنها غربت تمام دنیا...

ساخت وبلاگ

پا اشدم برم از یخچال یه چیزی بخورم از گشنگی وا نرم یهو جلو همون یخچال وارفتم... دستمو گذاشتم جلوصورتم و قشنگ دلتنگی این چندماهو درومدم. کلی گریه کردم. به همه غصه‌ها و دلتنگیا و دوری و از دست دادنا...

صبح میرفتم دانشگاه پسره گودزیلای طبقه‌مون واستاد جلوم. اولش ترسیدم بعد با مهربونی گفت؛ ببین شاید زبونتو نمیفهمیم، شاید تو اتاقت وسط سی چل تا پسره از شانس فکر کنی ماها مث دخترا احساس نداریم، ولی غربت و دلتنگیتو میفهمیم... هروقت حس کردی کمکی از ما برمیاد حتمن بگو... چشمم پر شد سرمو انداختم پایین رد شدم رفتم...

-بیست‌و‌چهار. فروردین. صفرسه

جفت شش!...
ما را در سایت جفت شش! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : emiss-teacher5 بازدید : 4 تاريخ : دوشنبه 3 ارديبهشت 1403 ساعت: 21:30