سوگند

ساخت وبلاگ

سوگند با خنده گفت: آرزومه ویزات بیاد بزنم تو دهن خیلیا بعد بیام فرودگاه هی گریه کنیم بعد فیلم بگیرم بزارم اینستام با کلاس...

گفتم: نه من گریه نمیکنم... حیلی قبلش گریه کردم... خیلی حرفا شنیدم اما سکوت کردم تو خودم فقط اشک ریختم... دیگه تصمیم گرفتم گریه نکنم! تصمیمم اینه رو پای خودم واستم، نزارم دیگه کسی پشمو خالی کنه بخورم زمین... تو این دوسال مخصوصا تو این مسیرم بارها خوردم زمین اما پاشدم باز خودم تنها دوییدم... دیگه فکرم تو هدفه نه تو بخشیدن و نبخشیدن آدما...

سوگی گفت: بهت افتخار میکنم،قوی و با اراده ... ولی قول بده رفتنی ببخشی بری... ایران و خاطراتشو همینجا بزاری دلت رو پاک کنی بری..غصه نبر با خودت... داره خیلی سال میشه که دیگه اون غمه ته چشمات جا خوش کرده..

 گرچه به سوگند همون لحظه قول داده بودم ولی چشمام از حرفش پر شد...

 

_ بیست-بهمن-صفریک

 

 

جفت شش!...
ما را در سایت جفت شش! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : emiss-teacher5 بازدید : 87 تاريخ : سه شنبه 2 اسفند 1401 ساعت: 14:00