دوسه روزی ب نیمه شعبان امسال مونده بود و یه جز از قرآنم. دوماهی میشد هی میخاستم تمومش کنم نمیشد. گذاشتم گردنم ک نیمه شعبان میخونمش میبخشم ب خودامام زمان و هرکس ک چشم انتظاره وازین حرفا... دو شب بعدش شب جمعه خواب دیدم تو یه مجلسیم از ته اتاق کلی نور درمیومد. یکی گفت آخرشه ها... نفهمیدم چی میگن... سرمو برگردوندم دیدم نشستن قرآن میخونن تهِ تهِ آدما سهند رو دیدم...
هیچ وقت توی عمرم تا اینحد ندیده حاضر نبودم ب خوبی و پاکی یه انسان قسم بخورم ولی الان حاضرم این کارو کنم..
چند روز دیگه سال این بچهس و تمام حواسم ب خوابشه... سه بار تا حالا اومده تووخوابم.. هنوز هرشب صدای زجه و گریه پشت تلفن سال پیش تو ذهنمه... کاش بجای این اشکهام میتونستم برای روحش کاری کنم... کاش میفهمیدم چرا همش میاد ب خوابم...
+خط ب خط این نوشتتههارو هق هق زدم نوشتم... اشک و اشک و اشک....
برچسب : نویسنده : emiss-teacher5 بازدید : 196