کی میدونه ۵ سال چقد طولانیه؟

ساخت وبلاگ

درو باز کردم برم تو از پشت شیشه چشمم افتاد به یه جوون قدبلند با ته ریش و عینک مستطیلی شکلی ک یه آن ب نظرم آشنا اومد. نیمرخش منو سریع برد اون روزی ک لم داده بودم بغل بابک و اون لحظه باهیچی تو دنیا عوضش نمیکردم و دوتایی هی "چای" "چای" میکردیم.. خانم صنم نشسته بود روبروم و نگاش بیصدا رو من بود. شکلات خودشو خورد بابک مال منم ک خورد یهو صنم پاشد اومد یه شکلات داد دستم گفت: بردار این به تو وقت نمیده... ولی من هی تو بغلش میچپوندم خودمو و میگفتم چای چای... آره خودش بود رامین بود با یه خانومی! دروباز کردم پیچیدم توآشپزخونه. نمیدونم چجوری بود حال و وضعم ک پریسا با همون لقمه دهنش گفت ها!؟ چیه؟ چرا میلرزی الاغ؟ بعد روکردم مهسا گفتم میشه توبری اونور من حالاچند دیقه اینجام. مهسا باحالت نه نگام کرد گفتم توروخدا نمیخام ببینن منو.. پریسا گفت چته میگم؟ چیشد کی هست مگه نمیری؟ دستمو بردم توبشقابش ته‌دیگ بردارم گفتم هیشکی بابا همونا اصن هیچی میخام ته دیگ بخورم.. یهو چند دیقه واستاد زل زد تو چشام بعد ته دیگو از دستم گرفت گفت نمیخاد بخوری! مگه چیکار کردی ردشو برو! برو و روبرو شو بعد درو باز کرد گفت برو.. گفتم توروخدا نمیخام اینا... حرفمو قط کرد گفت گمشو! 

ردشدم رفتم رویا ک منو دید اشاره کردم بهش حرف بزن... برگشتم قایمکی دختره رو ببینم ک همراهش بود. کلا ازین اخلاقا  نداشتم ببینم کی با کیه نمیدونم چرا برگشتم فضولیم گرفت! اوه همون سیا‌ورزنگیه بود! فک کردم اونجارو کوبیدن تو سرم... ینی قد اونام نبودیم! ینی ازینم بدتر بودم؟ یعنی خاااک ... 

رفتم نشستم ولی حالم حالی بودا... چشمام هی پرمیشد سرمو مینداختم پایین پریسا هی نگام میکرد مهسا هی میپرسید چته؟ کین اینا...؟ هرسوراخی اومد خودمو قایم کردم تا رفتن. رامین ک رفت نوبت رویا شد... رویا ک پرسید چیشده نون جان اینارو میشناختی نتونستم دیگه بیشتر جلوخودمو نگه دارم زدم زیر گریه... رویا و مهسا هی قسم میدادن گریه نکن بگو چیشده هی من بدتر اشکام میریخت...  دستمو واکردم زل زد ب انگشتای دستم فقط یه کلمه گفتم رویا: پنج سال از عمرم رویا... پنج سال... 

جفت شش!...
ما را در سایت جفت شش! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : emiss-teacher5 بازدید : 179 تاريخ : پنجشنبه 26 ارديبهشت 1398 ساعت: 16:16