DeadLine

ساخت وبلاگ

توخونه تنهام. ساعت ۸ از کلاس ک اومدم چایی درست کردم خوردم.بعد پاشدم بگم ک مثلا حالم خوبه دوساعت توآشپرخونه خودمو مشغول کردم و پیتزا پختم. سالادم درست کردم حتی... اولین تیکه پیتزا رو ک برداشتم یهو بغض گلومو گرفت و ب خودم گفتم ینی یادش بود من پیتزا خیلی دوس دارم؟! غذا با جاش موند...حتی سالاد چنگال نخورد...میشینم جلو تلویزیون و هشت و نیم دقیقه رو میبینم. داداش الهه میگه:" اونهمه اومدن رفتن دستشو گرفتن گل آوردن بردن میگیرمت میگیرمت کردی اینجوری کردی با خواهر من!؟ تو مگه ..." باز بغض ته گلومو قورت میدم...دفتر نقاشیم رومیز جلومه. چشمم ب نقاشیایی ک براش کشیده بودم میفته و یه آه میکشم. بعدترش با گوشی سرمو گرم میکنم. با نداحرف میزنم. با پریسا از انواع مد و لباس میگیم.با فرشید چت میکنیم و از مسخره بازیای دانشگاه میگیم! اما حالم با این اداها باز خوب نمیشه... سردم میشه. بخاری رو تا آخر زیاد میکنم میرم ژاکت میپوشم و یه پتو میارم میکشم رو خودم. یه چند دیقه بعد پامیشم تمام لوسترارو روشن میکنم. یه ربع بعد میگم همسایه ها چی میگن اخه ساعت دو ونیم-سه شب! باز پامیشم خاموش میکنم. نمیدونم چی میشه اما یهو میزنه ب سرم پامیشم میرم حموم. دوش آبو تا ته باز میکنم میشینم زیرش. باهمون دوتا لباس کاموا!!! زل میزنم ب روبروم بعد یهو شروع میکنم ب جیغ کشیدن... داد زدن... نعره کشیدن... 
جیغ میکشم... جیغ میکشم... و جیـــــغ میکشم...
انگار طبقه بالاییا هم نمیشنون. انگار هیشکی تو دنیاصدامو نمیشنوه...انگار کسی قرار نیست بشنوه چطوری دلم شکست...چطوری غرورم خورد شد... چطوری آدم میتونه نسبت ب کسی اینجور بی‌خیال بشه.. چجوری تو دل من(اونم منی که تو بدترین شرایط به آدما محبت کردم) داره پرمیشه از خشم و کینه و بی اعتمادی...جیغ میکشم باز... جیــغ... جیــغ... جیــغ....
صب ک چشامو باز کردم یادم نبود با کدوم زور مداد رنگیارو شکستم. یادم نبود کِی آینه معروف اتاقمو خط خطی کردم. یادم نبود کِی تمام رُژای قرمزمو تیکه تیکه کردم.یادم نبود چرا ظرفای غذای نخورده رونشستم.یادم نبود دیشب چجوری از حموم اومدم بیرون. اما تمام قلبم درد میکرد... انگار دیشب یه خواب سیصد ساله بودم..

 پ.ن: اصلا فکر نمیکردم اینجا این همه خواننده داشته باشه. ممنون از خاتون جان، ممنون از هوپ عزیزم، ممنون از آقای دال، ممنون از اون دوتا دوستی که اسمشونو ننوشتن، ممنون از همه کسایی که میخوندن... مرسی ازتون برای همه محبت ها و طلب آرامشتون... الان که فکر میکنم غصه و دغدغه من چند نفر دیگه رو هم میرنجونه تصمیم گرفتم ننویسم. نمیدونم تا کی و کجا... شاید زودی برگشتم همینجا. شاید جای دیگه... ولی باز بهتون سر میزنم... به احترام چه اون دوستایی که میخوندن برام کامنت میزدن چه اونا که خواننده خاموش بودن کامنتای این پستُ باز میزارم... بازم مرسی که اینقد مهربونین :)
+ عکس از آلبوم اینستاگرام ماندنی ... من عاشق این یدونه عکسشم...

جفت شش!...
ما را در سایت جفت شش! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : emiss-teacher5 بازدید : 154 تاريخ : شنبه 4 آذر 1396 ساعت: 16:57