تو نفهمیدی دلم رفت ...

ساخت وبلاگ

سر و کله‌ش ک تو زندگیم پیدا شد اولش جدیش نگرفتم. بعدتر ک جدی شد با خودم گفتم چرا نباید اجازه بدم کسی بیاد تو زندگیم؟ اینهمه حصار کشیدن دور خودم برای چیه؟ اینقد درس خوندن کتاب نوشتن و مقاله چاپ کردن تا کجا؟ اینهمه برای زندگی دیگرون تِز دادم وقتش نشده یه نفر توزندگی داشته باشم ک برام نگران بشه و برای نبودش دلم تنگ شه؟ بیست و نه سالگی سن خوبیه؟ نکنه دیر شده؟ نکنه زود باشه؟ وقتی گفت از زندگی چی میخایی گفتم من اگر تو زندگیم پول و مال و جا و مکان بالابلندم ک نداشتم آرامش داشتم. آرامش زندگیمو انقد دوستم داشتم ک تا این سن قلبمو سفت چسبیدم... اگر مَردی میتونی پای سختیاش واستی بیا... اومد و گفت دلم نمیخاد از دستت بدم هستم...قول میدم واستم...

+کلی آمپول و قرص و سِرُم و آرامبخش... پزشک، چشم‌پزشک، روانپزشک، تصادف، سوختگی، بریدگی، جیغ و داد تو حموم، فلج عصبی کمر، موبرداشتن مچ دستام، التهاب قرنیه، بستن چشمم،مصادره گوشی و ندادنش بهم، کاراواداهای دوستام، جشن تولد و شادی شاگردام، جیغ و داد و فحش و بدبیراه و گریه و غصه، نگاه نگران و چشم پر از اشک مامانم پا به پای من... هیچ کدوم حال دلمو عوض نکرده... هربار یادم میفته هنوز باورم نمیشه چقد بیشتراز خودم دوسش داشتم ولی اون ... تو این دوماه روزی نبوده ک من ب فکر چندسال عمرم نباشم. عمری ک شاید میشد جور دیگه بگذره... روزی نبوده دلم براش تنگ نشده باشه. روزی نبوده تمام روزای دونفره،عکسها،حرفا، خاطرات و اتفاقامون از یادم بره. روزی نبوده ک اشک نریزم و مدام نپرسم چرا اینجوری خوردم کرد؟!  چجوری تونست بی اینکه دلیلشم بگه اینکارو کنه باهام؟!
 تمام روز اگه قرص بخورم بی‌صدا روی تخت خوابم و حتی نمیتونم جواب دل‌نگرانی سیمارو بدم... تو تاریکی شب هم میشینم دم پنجره تراس و زل میزنم ب اونجا ک اون بچه گربه ها رو آقای پاشایی با ماشینش زیرکرد. یه لحظه فک میکنم باز مادرشون نشسته همونجا بالاسر بچه هاش و داره خون سروکله‌شونو لیس میزنه.همون گربه هایی ک چند روز فکر تورو گرفته بود. چشمام پر اشک میشه... میشینم همونجا و تا صب ساکت اشک میریزم... اشک میریزم....اشک میریزم... ته قلبم درد میکنه. دیگه نه چیزی خوشحالم میکنه و نه چیزی ناراحت... حتی تولد نیکا ... چجوری اخه مامانم و دوستام و اون روانپزشک نفهم انتظار دارن فراموش کنم؟ چجوری ب دلم حالی کنم این چندسال اشتباه میفهمیده؟ چجوری دلت اومد بگی ولی نمیکنی؟ ینی واقعا من از یه گربه کمتر بودم!؟ 
جفت شش!...
ما را در سایت جفت شش! دنبال می کنید

برچسب : نفهمیدی, نویسنده : emiss-teacher5 بازدید : 148 تاريخ : شنبه 4 آذر 1396 ساعت: 16:57