جفت شش!

متن مرتبط با «همین الان یهویی» در سایت جفت شش! نوشته شده است

غلط کردم واسه همین روزاس:))

  • یبار تو دانشگاه یکی تعریف میکرد طرف هی میرفته خواستگاری،دختره هم هی میگفته سیبیلتو بزنی همه چی اوکیه. عاقاهه هم هی رفته اومده بازم حرف دختره همون بوده. آخرش اون سیبیلای چنگیزی رو داده به باد ... حالا شده جریان من! ینی اصن قبلنا میگفتم حالا همچین چهره و قیافه برام مهم نیس با این چیزا که نمیخام زندگی کنم! الان غلط کردم حرفمو پس میگیرم...  شرط اصلی من سیبیله! عزیزم بزن اونو بـــــــــــــــــزن ^_^ #باب_اسفنجی, ...ادامه مطلب

  • همین حوالی ...

  • بچه که بودم، حالا خیلیم بچه تر نه حوالی همین نوجونی و چندسال اول جوونی همه منو به خاطر خنده های ریز ریز و بقول خودشون موش موشی میشناختن. اصن به هر دلیلی و تو هر شرایطی یه خنده رو لبام داشتم... اما این روزا نمیدونم حکمتش چیه راحت تر گریه میکنم حتی تو خنده هام حتی تو همین جوونیم...,همین حوالی بهنام صفوی,همین حوالی بهنام صفوی متن,همین حوالی,همین حوالی صفوی,همین حوالی متن,همین حوالی بهنام,همین حوالی از صفوی,همین حوالی صفوی متن,همین حوالی من بمان,همین حوالی دلم ...ادامه مطلب

  • همین الان

  • ظهر عاشورا...خدابیامرزدت آقاجون هرسال جلو چشممی...,همین الان یهویی,همین الان,همین الان به انگلیسی,همین الان یهویی بهزاد پکس,همین الان بازی کن,همین الان احسان پایه,همین الان حرم امام رضا,همین الان بازی کنید,همین الان دلت چی میخواد,همین الان یهویی به انگلیسی ...ادامه مطلب

  • الان موجز تر ازینم داریم مگه؟! :دی

  • هیچی به قد اینکه آدم نردبون بشه بیان پا بزارن رو شونه ش بالا برسن و گربه صفتی دربیارن آدمو نمیسوزونه ...!+(یه چیزی هست تو ادبیات انگلیسی بهش میگن پلات. یعنی مثلا کل رمان داستایوفسکی رو تو یه پاراگراف سه خطی توضیح بدی! یادمه سر کلاسش همش میخندیدم استاد دست گذاشت رو من و گفت پلات داستان سپیددندان رو بخون برامون. منم که ننوشته بودم گفتم خلاصش این بود گرگه همشونو خورد مردن... وای چقد خندیدیم. الان این یه خط بالاییم دقیقا مث همون موجز و دقیقی که هولدن گفته!) , ...ادامه مطلب

  • یهویی

  • پشت چراغ قرمز منتظریم. نگاهم دنبال بقیه ماشین هاییه که عجله دارن بیان مث ما به چزاغ قرمز برسن و واستن تو صف اما حواسم بهش هست. مثل برق پشت سر هم حرف میزنم. اصنم بهش وقت نمیدم، میگم واستا بعد باز خودم حرف میزنم و از عدس پلوی دیشبی که بقول مامانم شبیه غذای سربازخونه شده بود میگم. بلند بلند مبخنده منم دارم میخندم. یهو زرت یه چیزی محکم میچسبه روصورتم... دیگه چشمم چراغ قرمزو آدما و ماشینارو نمی بینه،دیگه پشت سر هم حرف نمیزنم،فقط مات یه نقطه میشم و بلند میگم دیییییییووونه بعد دوتایی میزنم زیر خنده... به به +,یهویی به انگلیسی,یهویی عزیز دلم شدی,یهویی,یهویی عبدالمالکی,یهویی ها,یهویی از عبدالمالکی,یهویی رفتن,یهویی بارون میگیره شرشر,یهویی بیرون رفتن,یهویی بهزادپکس ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها